ملک دل را سپه ناز به یغما آمد


دیده را مژده که هنگام تماشا آمد

تا چه کردیم که چون سبزه ز کویی ندمیم


گل به گلزار شد و لاله به صحرا آمد

پرتو طلعت یوسف مگرش خواهد عذر


آنچه بر دیدهٔ یعقوب و زلیخا آمد

غمزه اش کرد طمع در دل و چونش ندهم


خاصه اکنون که تبسم به تقاضا آمد

مژدهٔ عمر ابد می رسد اکنون ز لبش


صبرکن یک نفس ای دل که مسیحا آمد

منع دل زین ره پر تفرقه کردم نشنید


رفت با یک حشر طاقت و تنها آمد

باش آماده فتراک ملامت وحشی


که تو در خوابی و صیاد ز سد جا آمد